کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم) (آنندراج). محموم. مبتلا به تب: به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار. شفیع اثر (از بهار عجم). این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم) (آنندراج). محموم. مبتلا به تب: به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار. شفیع اثر (از بهار عجم). این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم. ابوطالب کلیم (از بهار عجم). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
انبوهی کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن غصه و کار بر کسی. (از المنجد). انبوهی کردن کار بر کسی و زحمت رساندن بر وی. (از اقرب الموارد)
انبوهی کردن کاری بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن غصه و کار بر کسی. (از المنجد). انبوهی کردن کار بر کسی و زحمت رساندن بر وی. (از اقرب الموارد)